168. فصل اول : زمستان در راه است



با اینکه سال ها از انتخابم میگذرد اما هنوز هم ذهنم درگیر پیچیدگی های ساختگی خودش است. هر بار که می بینمش صورت خندانم بیانگر شادی وصف ناپذیر درونیست اما همین که دستانش را رها میکنم و به خانه بر میگردم هزاران اگر ، شاید و ای کاش  در تو در توی مغزم شکل میگیرند ، قد میکشند ، بزرگ میشوند و جشن و پای کوبی راه می اندازند که نادیده گرفتنشان از کندن کوه و گذشتن از 7 خوان هم سخت تر است . من معتقدم شک ، ترس و ترید از اعتیاد هم خانمانسوز ترند . حسرت میخورم به انسان های ساده نگر ریسک پذیرِ الکی خوش . پیر شده ام . وقتی سن انسان بالا میرود محتاط میشود و حاضر نیست به این سادگی ها حاشیه ی نسبتا امن زندگی اش را رها کند ، همین میشود که از ماست مو که چه عرض کنم گاها همان سرشیر خوشمزه ای که شاید چند سال پیش برای تصاحبش جنگ جهانی راه می انداخت را بیرون میکشد. و من همینجا ، در همین لحظه اعتراف میکنم پیر شده ام و میدانم زمستان سخت زندگی ام در راه است..



+ 02:36 ق.ظ

167. ما مقاوم ترین آدمای تاریخ خواهیم شد


نزدیک سه هفتس که ما فاصله 961 کیلومتریِ این 4 سال رو به 5 کیلومتر رسوندیم و اگه یه ماشین بشنیم 7-8 دیقه بعد تو یه قدمیِ همیم ، حالا تو این شرایط که همه چی نسبت به قبل گل و بلبله ما یه دلِ سیر حتی تو چشای هم نگاه نکردیم بقیه داستانا که بماند.. ولی میدونم خیلی زود بر میگردیم و به این روزا لبخند میزنیم :)


+ 05:48 ب.ظ

166. شاهنامه آخرش خوش است


ما کلی خاطره ی تعریف نکردنی داریم که همیشه بین خودمون میمونه آخرشم با خودمون میره زیر یه خروار خاک ! فقط گاهی وقتی بهشون فکر میکنیم یه لبخند میشینه رو لبمون

امروز ازون روزایی بود که خاطرش لبخند میاره رو لبمون :)



+ 08:49 ب.ظ