سیلور عزیز
سلام! خیلی وقته خبری ازت ندارم! امیدوارم خوب باشی..
من خیلی خوب نیستم! شاید شنیده باشی اما اگر نشنیدی ازدواج کردم.. همین فروردین و هنوز یک ماه هم نشده
کاش کنارم بودی.. این روزا خیلی تنهام
هیچکس کنارم نیست. همسرم آدم خوبیست.. اما برای من نیست.. یک روز خفه میشم..
من دلم میخواست دوست داشته بشم.. خواسته زیادی بود؟
چرا اینجوری شد...
امشب زیاد نمی تونم بنویسم
باز هم بهت نامه میزنم
دوستت دارم
+من
+12:10 ق.ظ
ما همه یک روز یک چمدان برداشتهایم و دار و ندارمان را سعی کردیم در آن جای دهیم. یک چمدان پر از غمها، شادیها، گذشتها، گفتهها و نگفتهها.. ما همه یک روز در فرودگاه برای عزیزانمان دست تکان دادهایم و به زور لبخند زدهایم تا نشان دهیم حالمان خوب است وقتی میدانستیم آنها باور نخواهند کرد.. ما همه فارق از مقصد حداقل یک بار این راه را طی کردهایم و من بارها.. تمام لحظههایی که دور از خانه بودم تنها به یک چیز فکر میکردم، تحمل کن این روزها تمام میشود، برمیگردی، ارزشش را دارد.. آن روزهای من تمام شد، به خانه برنگشتم، اما دلم به اتاقی که چراغش برای آمدنم روشن خواهد شد، خوش است. و هر شب به همان امید سر بر بالشت میگذارم..
+ادامه دارد..
+ 12:31 ب.ظ
واقعا دلممیخواد وارد مرحله جدیدی از زندگیم بشم
خانواده خودمو بسازم
کاش زودتر بشه..
+ ۰۷:۵۲ ب.ظ
زل زدم به دخترکبیروح توی آینه. این منم؟ توی اسباب کشی هفته گذشته یه کاغذ سفید کوچک نظرمو به خودش جلب کرده بود. روی کاغذ نوشته بود: خیابان امامخمینی ۱۵ بعد از تقاطع... تا تهران اومده بام :) خیلی سال گذشته اما تمامش جلو چشمه
بعضی خاطرات اگرچه تلخ تموم شن اما همچنان شیرینن
اینم یکی ازوناست
+ ۱۰:۵۴ ق.ظ
اون روز بعد مهمانی تولد محمد، من و همسرم به اصرار شرمین تصمیم گرفتیم شب را آنجا بمانیم. یادم نیست شایدم تاثیر مصرف بی رویه الکل بود که تمام قد و با کیفیت در تصوراتم بودی و به من لبخند می زدی. یادم آمد جوان تر که بودم و تو اهل می و مستی بودی همیشه ناراحت می شدم. یادت هست بهت می گفتم وقتی این کارو می کنی حداقل به من نگو؟ اما الان خودم... هه ! راست میگی زمان آدما رو عوض می کنه.آن شب در آغوش همسرم عجیب دلم برایت تنگ شد. و فقط آن شب بود. چشمانم به اشک نشست. همسرم فهمید و با ملایمت همیشگی پرسید: حالت خوبه؟ و من در جواب بوسیدمش و شب بخیر...
+ راستی حالت که خوب است؟
+ 07:22 ب.ظ