۱۱

 

امروز مراسم ۴۰ام مامی بود:( 

از صبح به عنوان نیروی کمکی سرازیر شدیم خانه ی دوست داشتنی مامی.. 

مجلس خودمانی بود.. خاله ژیلا دکتر و نیما.خاله نگار و همسر دوستداشتنی اش.خاله فرخنده.خاله فریده و شهلا جون و چند نفر دیگر که من نمیشناختمشان.. 

 دختر شایسته ی ایران نیز بود.. دختر مامی.. خاله نسرین.. شاید کسانی که سن و سالی ازشان گذشته باشد او را بشناسند.. به علت دست پخت فوق العاده اش امروز سر آشپز بود :دی 

خانه ی مامی سراسر خاطره بود.. 

کلی کمک کردم :) دلم میخواست بیشتر بمانم ولی مگر درس و دانشگاه میگذارد:( 

مامان هنوز آنجاست..  

دیشب مهمان داشتیم.کارگر نا مهربان طبق معمول از زیر کار در رفت و من و مادر مجبور شدیم تنهایی همه ی کارها را انجام دهیم .. 

میهمانمان پسرکی بسیار شیرین داشت.. من که از بچه ها متنفرم دلم میخواست بخورمش :) ۴ ساله بود و خیلی خوشمزه حرف میزد.. تا آخر نشستم کنارش و برایم نقاشی کشید و هی تعریف کرد و هی تعریف کرد ولی من نصف جمله هایش را نمیفهمیدم و فقط سر تکان میدادم تا ناراحت نشود :دی 

امشب هم هتل دعوتی داده ایم که گمان کنم من به علت حجم زیاد درسهایم نروم.. 

 

 

+ ۴:۲۹ ب.ظ