136.لبخند تو را چند صباحیست ندیدم..

پسرکم در بالکن کوچک خانه مان بازی میکند و من در حالی که از آشپزخانه حواسم به اوست فکر میکنم چقدر طبخ غذا کارِ مذخرفیست!  کسی در آپارتمان را میکوبد ، گره پیشبندم را باز میکنم و فکر میکنم هرچقدر هم بگویم وقت ندارد کسی را برای تعمیر زنگی که از اول هم حالِ خوشی نداشت بیاورد و باید خودم دست بکار شوم ! از چشمی نگاه میکنم زن جوانیست که آشنا به نظر نمیرسد و من فکر میکنم کاش شالش را سبز انتخاب میکرد تا با پالتو زردش بیشتر هماهنگ باشد ! طبق عادت از همان لبخندهای تصنعی که هیچگاه مهارتی هم درشان نداشتم روی لبم مینشانم و در را میگشایم ، زن جوان لبخند زیبایی بر صورتش نقش میبندد و من فکر میکنم کاش من هم همینقدر متظاهر بودم .

نگاه پرسش گرم را با سلام گرمش پاسخ میگوید و من با صدای افتادن چیزی یادم می آید پسرکم در بالکن بود ، شتابان به سمت بالکن میدوم و با لاشه گلدان مورد علاقه ام مواجه میشوم پسرکم را که تلاش میکند با بغض دل مادر را نرم کند تا شاید توبیخ نشود از زمین بر میدارم و فکر میکنم حتی این نیم وجبی هم هنرپیشه ی ماهرتریست ! ناگاه یاد زن جوان پشت در می افتم و شتابان به سویش میروم ، میگوید تازه آمده اند و همسایه ی جدیدمان هستند طبقه ی 11 و من فکر میکنم 9 طبقه را برای اطلاع همین موضوع آمده در حالی که 7سال است که در این ساختمان ساکنم و حتی واحد کناریمان را نمیشناسم !

به او خوش آمد میگویم و به چای دعوتش میکنم در کمال ناباوری می پذیرد و میگوید منتظر شوهرش است و کلید ندارد ، من فکر میکنم شوهرش کی باز خواهد گشت؟! اجازه میخواهد تا از تلفنم استفاده کند و قبل از اینکه من فکر کنم آیا او هم همچون من در این عصر تکنولوژی ارتباطِ خوشایندی با تلفن های همراه ندارد ، توضیح میدهد که آن را به همراه کلید در منزل فراموش کرده است . با همسرش تماس میگیرد و از او میخواهد دنبالش به آپارتمان ما بیاید . نمیدانم چقدر میگذرد و چقدر حرف میزند اما در آپارتمان باز به صدا در می آید . زن شاداب نام همسرش را بر زبان جاری میکند و من شال بلندی بر داشته و به تصویر خسته ام لحظه ای چشم میدوزم و در را می گشایم..

پرتاب میشوم به 13 سال پیش،کلمات نا مفهومی ادا میکنی همسرت می آید و دستت را میگیرد ، خداحافظی میکند و میروید و من فکر میکنم باز یادم رفت لبخند بزنم...  


+ سبک نوشته ها عوض میشود زین پس .. خط خطی های ذهنم را باید دور بریزم چه جایی بهتر از اینجا 

+ خوابنما..

+ 10:47 ب.ظ


135


روزای کنکور...




+ چقد دورُ برِ آدم خاک میگیره..

+06:34 ق.ظ