امروز گمان کنم استاد یا شاید هم یکی از بچه های کلاس یک عطر بسیار مسخره زده بود که اینجانب به علت حساسیت به عطر تمام روز سر درد داشتم:(
از دانشگاه که اومدم گرفتم خوابیدم..
خاله نگار و خاله ژیلا با زهره جون و شهلا جون اومدن خونمون. سارا اومد بالا گفت خاله ژیلا گفته اگه سیلوی بیداره بگو بیاد پایین میخوام ببینمش..
من هم که به مدد سارای عزیز با آن طرز در باز کردن از خواب پریده بودم با قیافه ای پفالو رفتم پایین:)
بعد از بحث و گفت و گو هنگام خدافظی خاله ژیلا دست در کیف کرد و یک سکه ی بهار آزادی بهم داد و گفت این از طرف مامی.. خیلی دوس داشت خودش بیاد و بده .. برای قبولی تو در دانشگاه نگه داشته بود..:(
خاله نگار گفت مامی اینو داده که دیگه ایشالله تا دکتری پیش بری و خوشحالش کنی. همیشه میگفت دست من برای نوه هام برکت داره ایشالله موفق باشن :)
چشمان من و خاله ژیلا پر از اشک شد:(
+ من بی نظیرترین مامی دنیا رو داشتم.. میتونم بگم یکی از بهترین بنده های خدا بود.. خدا بیامرزدش:)
+ ۹:۴۴ ب.ظ